یکی بود ، یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

محتسب در نیمه شب جایی رسید

دربن بازار مستی خفته دید

گفت: هان، مستی! چه خوردستی؟ بگو

گفت: از آن خوردم که هست اندر سبو

گفت: خود اندر سبو واگو که چیست

گفت: از آنکه خورده ام گفت: این خفی است

گفت: آنچه خورده ای، آن چیست، آن؟

گفت: آنچه در سبو مخفی است آن

دور می شد این سؤال و این جواب

ماند چون خر محتسب اندر خلاب

گفت: با او محتسب: هین، ((آه)) کن!

مست ((هوهو)) کرد هنگام سخن

گفت: گفتم ((آه)) کن، ((هو)) می کنی!

گفت: من شادم، تو از غم می زنی

آه از درد و غم بیدادی است

هوی هوی می کشان از "شادی" است

در اینجا منظور از محتسب مردم هوشیار دنیا است که دائم در فکر سود و زیان خود هستند و در غم کم و زیاد شدن داشته های خویش زندگی سپری می کنند،و آدم مستکنایه از کسانی است کهباده ناب الهی خورده اند و در وادی او سیر می کنند و همیشه شاد هستند. محتسب دائم در پی کشف این است که شادی آدم مست را بیابد و آدم مستبدنبال اینکه بر گوش نا اهل دلیل این شادی را بیان نکند.

و این چنین است که می توان پی به این راز بزرگ برد که شادی چیست و چگونه می توان همیشه شاد بود. برای شاد بودن باید به مبدا شادی وصل شد و باید از باده ای نوشید که اصالت و هویتش عارضی نباشد. وگرنه هر شرابی توانایی مست کردن را دارد. غم برای این دنیا و وابستگیهای این دنیاست، بنابراین چون خود این دنیا در ذات خود قدرتی ندارد اگر چیزی به ما دهد که برای مدتی ما را شاد کند مطمئن باشید بعد از مدتی آن شادی را بگونه ای دیگر از ما می گیرد و غم نصیب ما می کند، تمام غمهای این دنیا برای آن است که گاهی چیزی به ما می دهد و گاهی آن چیزی که می خواهیم را نمی دهد، گاهی آن چیزی که داده است را می گیرد و گاهی هم آن چیزی که نباید بدهد را می دهد، و ما دائما در کش و قوس این دادن و ندادن هستیم و از روزی به روز دیگر حالت درونی ما از شادی به غم و دوباره بر عکس از غم به شادی تغییر می کند، اما هیچگاه یک شادی با ثبات در درون خویش نداریم و دائم در جوش و خروش امورات این دنیا هستیم، و تمام این اتفاقات تا زمانی ادامه پیدا می کند که ما به منبع اصلی و شادی مطلق اتصال پیدا نکردیم.

اما زمانی که گوشه ای از آن شادی را دیدیم آن وقت متوجه می شویم که حتی غمهای این دنیا هم توان شاد زندگی نکردن را ندارند.

شادی از جنس نور و عشق و دوست داشتن است و اینها همه از یک جنس و یک مبدا هستند، اگر در راه عشق مشکلی پیش بیاید و شادی از میان برود مطمئن باشید اشکال در گیرنده است نه فرستنده، وگرنه عشق در ذات خویش شادی آور است بصورتی که حتی فراق هم که گاهی شامل عشق می شود چون جنسش از عشق است برای عاشق و معشوق واقعی شادی آور می شود.

سخن در این خصوص بسیار است و زبان ما کوتاه.

گر طمع داری ازین جام مرصع می لعل

در و یاقوت بنوک مژه ات باید سفت

سخن عشق نه آنست که آید بزبان

ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت وشنفت