کم نگاهان فتنه ها انگیختند بنده حق را بدار آویختند

آشکارا بر تو پنهان وجود بازگو آخر گناه تو چه بود؟

***************************

گفت آن يار كز او گشت سر دار بلند جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد

****************************

روزی که اناالحق به زبان می آورد منصور کجا بود خدا بود خدا

******************************************************************

صبغة الله هست، خمّ رنگ هو پیسه ها یک رنگ گردد اندرو

چون در آن خُم افتد و گوییش قم از طرب گوید منم خُم، لا تَلُم

آن <<منم خم>> خود اناالحق گفتن است رنگ آتش دارد الا آهن است

مصراع دوم این شبهه را دفع می کند که بشر هویتا خدا شود، هر چند سالک در حق فانی شود، باز میان بنده و رب، فرق است. مولانا در اینجا دعاوی انا الحق و سبحانی ما اعظم شانی را که از قبیل شطحیات صوفیان است به گونه ای نغز تفسیر می کند. وی معتقد است دعوی اناالحق در واقع به معنی هوالحق است و تاکید می کند که این معنی از جهت اتحاد نوری است نه از راه حلول و اتحاد حلولی. از اینرو مولانا گفتار منصور حلاج را با دعوی فرعون فرق می نهد به این معنی که دعوی فرعون ناشی از انکار خدا بود و گفتار حلاج ناشی از فناء و استغراق در ذات احدیت:

گفت فرعونی اناالحق گشت پست گفت منصوری اناالحق و برست

آن اناالحق را لعنة الله در عقب وین انا را رحمةالله ای محب

وقتی این بزرگان می گویند: اناالحق، گویندۀ این گفتار را خود نمی دانند، بلکه گوینده را حضرت حق می شمرند، یعنی این حق است که در نای وجود آنان دمیده و ندای اناالحق و یا سبحانی ما اعظم شانی را ترنم نموده است. بنابراین مراد از اناالحق همانا هوالحق است نه ادعای خدایی و ربانیت عارف، زیرا حق در جمیع مظاهر، ظاهر است و هیچ غیری در میان نیست و اوست که می گوید: اناالحق نه عارف مجذوب.

مولانا در فیه ما فیه نیز این مطلب را اینسان شرح داده است: آخر، این اناالحق گفتن مردم می پندارند که دعوی بزرگی است، اناالحق عظیم تواضع است، زیرا اینکه می گوید: من عبد خدایم، دو هستی اثبات کند: یکی خود را و یکی خدا را. اما آنکه اناالحق می گوید، خود را عدم کرد، به باد داد می گوید: اناالحق. یعنی من نیستم، همه اوست. جزء خدا را هستی نیست. من به کلی عدم محضم و هیچم، تواضع دراین بیشتر است.

شیخ محمود شبستری نیز همینگونه تفسیر کرده است:

چو کردی خویشتن را پنبه کاری تو هم حلاج وار این دم برآری

برآور پنبه پندارت از گوش ندای واحد القهار بنیوش

ندا می آید از حق بر دوامتچرا گشتی تو موقوف قیامت؟