یکی بود ، یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

عبدالله بن ام مکتوم، مردی نابینا و فقیری بود، ناگهان به مجلس پیامبر آمد و با صدای بلند گفت: یا رسول الله، از آنچه خدا به تو آموخته به من هم بیاموز.

و این در حالی بود که پیامبر (ص) مشغول یکی از حساسترین مذاکرات با سران قریش بود و می کوشید آنان را به اسلام دعوت کند. چهره های نام آوری چون عتبه، شیبه، ابوجهل بن هشام، عباس بن عبدالمطلب، امیة بن خلف و ولید بن مغیرة در این مجلس حضور داشتند. و ابن مکتوم متوجه این وضع نبود، از اینرو چون پاسخی از پیامبر(ص) نشنید، چند بار با صدای بلند سخن خود را تکرار کرد. پیامبر(ص) که درخواست او را بی موقع و نامناسب می دید ناراحت شد و اهمیتی به او نداد و به مذاکره خود ادامه داد. بدین مناسبت آیات آغازین سوره عبس نازل شد:

صورت در هم کشید و روی گردانید(1) بدان جهت که آن نابینا نزد او آمد(2) و تو چه میدانی؟ شاید او پاک گردد(3) یا (از شنیدن گفتار حق) متذکر شود و تذکرش او را سود دهد(4) اما کسی که ثروتمند است( یا خود را ثروتمند و بی نیاز می پندارد)(5) پس تو با او با استقبال و گرمی برخورد می کنی!(6) در حالی که بر تو مسئولیتی نیست از این که او پاکی نپذیرد(7) و اما کسی که به نزد تو آمده و کوشش دارد(8) در حالی که از (از خدای خود) می ترسد(9) پس تو از توجه به او به دیگران می پردازی؟!(10) نباید چنین باشد، این آیات قرآن وسیله یادآوری است(11)

رسول خدا بعد از اين ماجرا ((عبداللّه )) را پيوسته گرامى مى داشت .

اینگونه خطابهای توبیخ آمیز نشان می دهد که قرآن کریم حقیقتا از بارگاه کبریایی و پیشگاه خداوندی است و چیزی که در نزد خدا اهمیت دارد داشتن معرفت است نه حسب و نسب و جاه و جلال دنیوی.

احمدا، نزد خدا این یک ضریر بهتر از صد قیصرست و صد وزیر

احمدا، اینجا ندارد مال سود سینه باید پر ز عشق و درد و دود