یکی بود ، یکی نبود

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :آری من مسلمانم.
جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ، پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد ، پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند ، پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت: چرا نگاه میکنید ، به عیسی مسیح قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود !!!

*********

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

سئوالی دارم از دانشمند مجلس، باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند؟

این داستان اندر حکایت مسلمانی ما مدعیان مسلمان است،او با ما عاشقی می کند و در جوابش ما به چشم بر هم زدنی برایتحصیل این دنیا او را فراموش می کنیم، او تمام عمر نگاهش به ماست و ما تمام عمر به دنبالخواسته های خودمان هستیم، او مشتاق برای نزدیک شدن مابه خودش و ما مشغول به اموری که حتیما را به خودمان هم نزدیک نمی کند.

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشید

شاید که نگاهی کند آگاه نباشید

بارها گفته است زمانی که به احتیاج می افتید مانند شخصی که در کشتی سوراخ شده در دریا گیر افتاده استبه خواهش و التماس می افتید و با خدا عهد می بندید و ازاو کمک می خواهید، ولی زمانی که از حادثه جان سالم به در می برید پس از مدت کوتاهی همه آنچه در گذشته اتفاق افتاده را فراموش می کنید و دوباره به مسیر گذشته باز می گردید.

مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت

ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم

کاش یادمان می ماند از کدام دیار هستیم:

من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب

مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم

معلوم نیست چه وقت می خواهیم ایمان و یقین را چنان محکم گردانیم که با هر بادی از جای خودمان کنده نشویم، همیشه به فردایی که حتی نمی دانیم در آن هستیم یا نیستیم حواله می دهیم، و وای به روزی که فرصت از دست رفته باشد و دست ما به جایی بند نباشد.

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

وین اشارت زجهان گذران ما را بس